"Travel in the soul of moments" جنی با چشم های به خون نشسته اش به او خیره شد. _از جان من چه میخواهی؟! تهیونگ رسما دیوانه شده بود. بازوی جنی را چنان میفشرد گویی پنبه است و آسیب دیدنش برایش مهم نبود. جنی کلافه دستش را جلوی چشم های تهیونگ تکان داد. تهیونگ اما فقط خیره شده بود... در چشم های عمیق و موج وار جنی. گویی سنگی یا تیله هایی خاکی بودند در دریایی شناور... _بگو چه میخواهی تهیونگ! بالاخره لب های خشکش را از هم گشود. کلمات جاری شدند و جنی با چیزی که شنید نه خشکش زد و نه شرمگین شد. بلکه کاملا خونسرد و راضی به نظر میرسید. تهیونگ همچو عاشقی دلباخته و زخمی شده گفته بود : عاشقت شدم... جنی پوزخندی زد و دست تهیونگ را پس زد. موهای گرگی تهیونگ را نوازش کرد و گفت : فهمیدی معنای عمیق خدا را؟ +عشق؟ خدا یعنی عشق؟ جنی لبخندی زد و از نظر او ناپدید شد. حالا تهیونگ بود و اشک های بلورینش... +فرق واقعیت و حقیقت چیست...؟! Couple : taennie Genre : classic , fluff , romance , angst Up days : Thursday