patient 243! minyoon , teayoon romance , smut , psychology ____________________________________________________ اوه لعنتی! ولی هم اتاقیه من.. □ - گمشو بیرون پیره مرد!.. اینجا قانون داره بچه! نه به کسی شیر میدیم نه لالایی پخش میکنم شبا!...بیا اینجا عمو بشین راحت باش! ،ولی اگر این عمورو اذیت کنی.. خیره به چشمایی که از دور بهش خیره بود زمزمه کرد.. حتی اون پرستار ها نمیتونستن تنه بسته شدش رو راست کنن!! - اونوقت با دندون خوناتو و اشکاتو در میاره! □ عروسکش رو بیشتر توی بغلش فشورد و سرشو خم کرد..اون..اون هنوز هم بهش زل زده بود. □ - دال!...بیا بغله عمو!...میخوام ببوسمت..شاید برات لالایی خوندم.. □ لحظه ایی که سرشو بلند کرد انتظار نداشت که انگشتای ضمخت جیمین مچ پای پسرک رو از درده جدید گرفته و یونگی با دسته عروسکش مچ دستشو نوازش میکنه.. □ - عمو خوابش میاد یونی...میای بخوابیم؟!...دیگه نمیزارم کسی یونی رو اذیت کنه! □ - جیمینی..تهته میگه جیمینی بده! ولی عروسک گردان گم شده بود! ___________________ ( By x_sima )