اسم : نفرین شده
کاپل : یونمین
ژانر : فانتزی_ درام
سالها از زمانی که زن اون رو تبدیل به هیولایی خونخوار کرده بود، میگذشت. شاهزادهی ترد شده قرنها دنبال راهی برای شکست نفرین گشت اما درست همونطور که اون جادوگر خشمگین ادعا کرده بود، راهی برای درمان این نفرین وجود نداشت. پس مرد بعد از سالها تلاش تسلیم شد و درست زمانی که فکر میکرد قراره تا ابد توی دنیای سیاه و سفیدش زندانی بشه، یه پسر آواره وارد زندگیش شد تا با خندههاش رنگها رو به زندگی شاهزادهی طلسم شده برگردونه. ولی آیا این موجود خونخوار که داره تاوان گناهانش رو پس میده، میتونه واقعا با پسرک که یک آدمیزاده به خوبی و خوشی زندگی کنه؟
"پایان یافته"
خب راسیتش من نه به جادو باور داشتم، نه به تناسخ و این چرت و پرتا.
هنوزم باورم نمیشه همچین چیزی اتفاق افتاده و من، پارک جیمین اعظم از تناسخ روح یه دختر، که از قضا قراره ملکه امپراطور توی دههای بوق بشه، باشم و بعدشم یهو خر پس کلم بزنه و قول محافظت از اون هیولای دوسر رو به خودم بدم . بیشتر از همه از خودم عصبانیم؛ بلاخره چهکنم؟ خود کرده را تدبیر نیست.
اینجا فقط بخشی از بدبختیا و بدشانسیهایی که توی عمرم کشیدم رو میخونید و بعد به این پیمیبرید که چقدر خوشبختید.
ژانر: طنز، روزمره، فانتزی، تاریخی، هپی اند
کوالا ~♡~:(این فیکشن فقط الهام گرفته شده از آقای ملکه است و اتفاقات داخل داستان کاملا باهاش فرق داره.)