:" ببین، من سیاهم تو سفید . نحسم نمیبینی؟ ذات من از شومی و پلیدیه و هرکاری بکنم نمیتونم جلوش رو بگیرم... نمیخوام آسیب ببینی بفهم عزیزم !" قطره اشکش رو پاک کرد و نفس عمیقی از سر ناچاری کشید وقتی در مقابل تمام حرفاش فرد رو به روش لبخند عمیقی تحویلش داد. :" از نظر تو من سفیدم چون تا بحال خودمو محار کردم ولی الان پای من وسط نیست پای جفتمون وسطه و من بخاطر تو قراره کل این شهر رو سیاه کنم و در ضمن .... خوشم میاد وقتی بهم میگی عزیزم!"