مگه به دوکیوم نگفته بود از دنیاش گم بشه تا با خوشحالی و خیال راحت زندگی کنه؟ مگه یکسال پیش بعد از تصادفی که به خاطر حواسپرتی دوکیوم کرده بودن... بهش نگفته بود از دستش خسته شده و دیگه نمیتونه تحملش کنه؟؟ مگه نخواسته بود دور بشه و دیگه کنار دوکیوم نباشه تا شادی به زندگیش برگرده؟؟ مگه به خاطر همین یکسال آزرگار دوکیوم خودش رو توی آمریکا به رگبار کار و پروژه نبسته بود تا دلش هوای دیدن این لعنتی زیبا رو نکنه؟؟ پس الان چه مرگش بود؟؟ دقیقا دردش چی بود که حتی از مردمکهاش هم رنگ درد میچکید؟؟ پس چرا خوشحال نبود؟؟ چرا نمیخندید؟؟ چرا به دوکیوم حالی نمیکرد این یکسال دوری کلی حالش رو بهتر کرده؟؟ چرا نشون نمیداد الان همون زندگیای رو داره که قرار بود رفتن دوکیوم بهش هدیه بده؟؟ couple: SeokSoo Genre: Romance, office life fiction, onshotAll Rights Reserved