درحالیکه تاریکی شب درون روحش نیز نفوذ کرده بود سعی کرد تا روی تخت خوابش ببرد وجود او را در خانه حس میکرد صدای پایش را میشنید چشمانش را محکم روی هم میگذاشت و فشار میداد تا چیزی نبیند صدای قدم ها نزدیک و نزدیک تر میشد حال دیگر پشت در بود حتی نیاز نداشت در را باز کند حال دو راه بود یا خودش در را باز کند یا اجازه دهد این ترس توان حرکت را از او بگیرد بعد ازمدتی تامل به سمت در رفت و آن را باز کرد اما چیزی که پشت در بود را انتظار نداشت ...Todos los derechos reservados