دقیقا مقابل چشمهای خودم، گلبرگهای ساکورا بالا رفتند، چرخیدند و چرخیدند تا اینکه بعد از محو شدنشون توی یک لحظه، روی یکی از شاخههای درخت گردو، همون فرد ظاهر شد. نمیدونستم به کار بردن لفظ انسان براش درست بود یا نه؛ چون غیرواقعیتر از اونی بود که انسان خطاب بشه. تاجی از گلهای سفید و صورتی روی موهای سفیدش قرار داشت و لباسش... پارچه ساده و قهوهای روشنی بود که به دور بدنش میپیچید. چشمهاش... نتونستم بهش دقت کنم؛ چون از من رو گرفت و یک لحظه بعد، توی همون مکان قبلی بهوش اومدم. کاپل: نامجی ن ژانر: رمنس/فانتزیAll Rights Reserved
1 part