
یونگی چشمهاش رو تنگ کرد. هوسوک و اسنو چند قدم اون طرفتر ایستاده بودند، دستهای دختر بچه به سمتِ پدرش دراز بود، با لبخند نازی روی چهرهاش سرش و کج کرده بود و انتظار بغل شدن توسط پدر امگاش رو میکشید. مقابلش اما، مردِ امگا با چهرهای سردرگم و گیج ایستاده بود. چرخدندههای ذهنش به سرعت حرکت میکردند اما در هیچ گوشهای از خاطراتش، چهره اون دختر بچه رو نمیدید. مین اسنو تنها براش یک غریبه بود. چند قدم اونطرفتر، مین یونگی که تنها شاهد این صحنه بود، با خودش فکر کرد، بلایی که ازش میترسید به سرش اومده بود، خاطرات هوسوک پاک شده و خانوادهاش از هم پاشیده بود. ----❦ 𝘰𝘯 𝘨𝘰𝘪𝘯𝘨 𖦹 ɴᴀᴍᴇ: دریای خاموش 𖦹 ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: سپ 𖦹 ᴇɴᴅɪɴɢ: هپی 𖦹 ɢᴇɴʀᴇ: امگاورس، انگست، امپرگ، عاشقانه ‼️فصل یک این اثر با عنوان تاج محل در پیج آپ شده.‼️All Rights Reserved