"من دیگه نمی تونم ادامه بدم...اون منو نمی خواد!"با درموندگی گفت،خسته شده بود. ماه ها از زندگی اش رو توی این یتیم خونه بود تا دل اون بچه رو به دست بیاره اما اون بچه به هیچ وجه حاضر به ترک کردن نبود. "انقدر بزدل نباش!اگه نمی تونی ادامه بدی برو...اما باور کن رسیدن به کیتی ارزش تلاش بیشتر رو داره...اگه میخوای بری برو...ولی هرگز تقصیر رفتنتو گردن کیتی ننداز.هرگز!"نینا گفت. لیام به نینا نگاه کرد."خیلی مزخرفی!خیلی!"لیام داد زد و بلند شد و رفت. رفت تا به گل ها آب بده و جوراب های استیوی رو بشوره،برای لانا سیب بچینه و برای اندرو کتاب بخونه. نینا با فکر کردن به چهره ی لیام و کار هایی که داشت خندید و آروم زیرلبش زمزمه کرد. "حق با توئه لیام پین،من آدم مزخرفیم...خیلی مزخرف!" ______ ليام ميخواد كه عوض بشه، و كيتي تنها دليليه كه وجود داره. ليام كيتي رو ميخواد، با تمام وجودش، اون ميخواد كه كيتي دوستش داشته باشه و اين بهش اين فرصت رو ميده تا خودش هم خودش رو دوست داشته باشه.All Rights Reserved