"بس کن !تو منو بازی میدادی دنبال خودت میکشوندی و بعد میگفتی یه دوستم ! و بعد به من احمق میخندیدی چون یه عوضی بودی!" جونگکوک قدمی به عقب رفت ،کاملا خیس شده بود و قطرات بارون مثل شلاق های تیز بدنش رو مورد اثابت قرار میدادن ... با دیدن سکوت پسره روبه روش خنده ی تلخی کرد "اره...حق داری چیزی نگی ،همش تقصیر خودمه ،میدونستم هیچ پایان خوبی برامون وجود نداره ولی بازم ادامه دادمش ،میدونی ،من خواستم همه چی رو درست کنم اما زورم به نخواستن تو نرسید!" »»»»»»»»»»»»»»»»»»»» اون منو مثل یه مهره روی انگشت هاش میچرخونه ،من پسر خوبشم ،البته حدس میزنم که تنها پسر خوبش باشم ،به عنوان یک الفای شیاد و حیله گر ازش یاد میکنن ولی باز هم شیفتشم ،روزی که ازم درخواست ازدواج کرد ،مثل یک دیوونه قبولش کردم ،میدونستم که یه نمایشه ،ولی دل به چشم های خمار وتاریکش دادم ،و حالا اینجام ،همه چی داغون و بهم ریخته به نظر میاد،و هیچ جای جبرانی وجود نداره ..... ↳Name;my devil ↳couple;Vkook,yoonmin ↳Genre;Romanse, Smut forced marriage,Omegaverse,Historical,Angst ↳Writer;MIRA ↳Up;نامشخصAll Rights Reserved