سومین فرزند ملکه هم مرده به دنیا آمد و از دست پادشاه کاری بر نمیومد و تمام مقامات خواستار عزل ملکه شدند در حالی که امگای بیچاره هنوز درد زایمانش قطع نشده بود برای انتقال به خارج از قصر آمادش می کردند. با چشم های اشکی به کجاوه نگاه می کرد و تحلیل رفتن پاهاشو حس می کرد _یونگی انگار دارن جونمو می برند مگه محافظم نیستی جلوشون بگیر نزار قلبمو ببرن! با سرافکندگی به پادشاه نگاه می کرد و می دونست نمی تونه کاری بکنه پس سکوت کرد _من توله نمی خوام یونگی مگه برای توله عاشق شدم من خودشو می خوام تمام خدمه امپراتور با عجز گریه می کردند و به دور شدند کجاوه نگاه می کردند. ولی امگای داخل کجاوه با گریه التماس می کرد بزارن برای بار آخر الفاشو ببینه برای بار آخر ببوستش و بگه دل گاجین براش خیلی تنگ میشه! Writer : Vasfe Genre : historic, omegaverse, tragedy, romance Couple:kookv and .......