خدای جهان زیرین، جئون جونگکوک که یه مدته ساکن جهان فانی انسانها شده، یه روز با اتفاق غیرمنتظرهای تو خونهش روبهرو میشه. یه مرد غریبه کف آشپزخونهش لم داده و داره بستنی شکلاتیهای مورد علاقهی جونگکوک رو عین انسانهای اولیه غارنشین، با پنجولاش از تو جعبه بیرون میاره و میخوره. عجیبتر اینکه این غریبه ظاهرا نمیتونه حرف بزنه ولی میتونه از عالم غیب گل و بوته ظاهر کنه! یا خدای بهار، پرسیفون، که چیزی از دنیای فانی انسانها و فرم انسانی خودش نمیدونه یهو سر و کلهش تو خونهی هادس، خدای جهنم، پیدا میشه و این جونگکوک بدبخته که انگار باید همه چیو یادش بده. خب... باز جای شکرش باقیه که سرعت یادگیریش بالاست! "تهیونگ، نمیتونی لخت و پتی بگردی، لباس از ضروریاته!" "تهیونگ ضروریات دوست نداشت!"All Rights Reserved