. . . - پدر جفتمون رو میکشه هونگ! این اصلا عاقلانه نیست ، بهتره تمومش کنیم.. هونگجونگ نیشخند تلخی زد و یک قدم به عقب برداشت. سونگهوا راست میگفت ؛ اون برادر ناتنیش بود ، حتی فکر اینکه عاشق سونگهوا بشه برای اون ممنوع بود! با یادآوری اینکه الان با سونگهوا توی اتاق خودش بودند و تا همین چند ثانیه پیش درحال تقسیم کردن اولین بوسه زندگیشون باهمدیگه بودن ، قطره اشکی از گوشه چشمش پایین اومد و اتاق رو ترک کرد ؛ بدون توجه کردن به اینکه قلب سونگهوا داشت از درون میسوخت!...All Rights Reserved