هوسوک گیج، بهت زده و سردرگم بود. گویا توی مسیرِ مارپیچوار و تکراریای که از ابتدا به انتهاش رو بارها و بارها طی کرده بود، یکهو میانبری پیدا شده بود که شاید میشد راه فرار رو لابهلای پیچ و خماش پیدا کرد. میانبری که نگاهِ تیره و در عین حال نرم یونگی بهش تقدیم میکرد و مرد برای پذیرفتنش مردد بود. نمیدونست چه اتفاقی در حال رخ دادنه. فقط تپشهای محکم قلبش رو حس میکرد و صدایی که عجولانه توی گوشش میخوند: "یونگی میتونه دلیلت برای ادامه دادن باشه" _____________________________ 𝒏𝒂𝒎𝒆: 𝒇𝒂𝒍𝒍𝒊𝒏𝒈 𝒄𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒔𝒐𝒑𝒆 𝒈𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆, 𝒔𝒍𝒊𝒄𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒇𝒆, 𝒄𝒓𝒊𝒎𝒆 'یه فرصت کوچولو به دنیای سپِ این وانشات بدید، پشیمون نمیشید(. ❛ ᴗ ❛.)'All Rights Reserved