ولَژنی، به معنای خیس... _نمیخوای دعوتم کنی بیام داخل؟ تهیونگ آروم لب زیرینش رو گاز گرفت و بعد مالیدن بینیش به بینی آلفا دستش رو به سمت کراواتش برد و همون طور که عقب میرفت آلفا رو هم به داخل کشید. جونگکوک با بسته شدن در خیلی زود به سمت امگای پرستیدنی اش رفت و اون رو به دیوار کنار در چسبوند. _من که از اول میدونستم منظورت از قرار عاشقانه چیه کیتی. تهیونگ خنده ی آرومی سر داد و بعد گذاشتن دست هاش روی شونه های پهن آلفا گفت: _توقع چیز دیگه ای داشتی؟ _ابدا. . . . مجموعه ی داستان های کوتاه. یک کتاب ساخته شده توسط تراوشات ذهنی من، موقع مواجه شدن با سختی ها. دیگه اینکه این تراوشات چرا این مدلی ان، یا اینکه چرا ذهن من اینطور میخواد من رو گول بزنه رو... نمیدونم؛ ولی اگر به این سبک از سرگرمی علاقه مندی، دنبال کن که... بدجور پیشنهاد میشه دنبال کردنش. ^^ و یک نکته ای که باید بهش اشاره کنم: هر پارت یک داستان مستقل رو شامل میشه و به پارت بعدی مربوط نیست؛ چون همونطور که بالا اشاره کردم این کتاب فقط قراره یکسری تراوشات رو شامل بشه که فقط لازم بوده از مغزم خارج شن. (مناسب برای ذهن های بی در و پیکر) Couple: KOOKV . VKOOK . TerrySam Ganre: OMEGAVERS/FULLSMUT/AMPERG/BDSM Up: CompleteAll Rights Reserved