طبیعتاً هیچکس دلش نمیخواد توی دنیایی به این بزرگی و بی رحمی تنها باشه؛ حداقل برای کسی که از تموم دنیا فقط یه نفر رو داره، چیزی ترسناکتر از تنهایی نیست... ترسناک تر از از دست دادن عزیزترینش... اما ترسها تا وقتی ترسناکن که چیزی برای از دست دادن داشته باشی؛ و کیم تهیونگ مادرش رو داشت و حاضر نبود به هیچ قیمتی اون رو از دست بده؛ حتی به قیمت وارد شدن به زندگی مبهم جئون جونگکوک. ___ "تا حالا داشتی توی زمین آرا بازی میکردی... برای آرا..." "مجبور بودم." تهیونگ برای بار چندم گفت و سرش رو بالا اورد؛ اما کوک بی توجه حرفش رو ادامه داد: "از الان به بعد مجبوری توی زمین من بازی کنی تهیونگ... برای من."All Rights Reserved