جدا کردن دستای پسر که با گستاخی کمرشو گرفته بودو به دیوار پشت سرشون تکیه اش داده بود، کمتر از سه ثانیه طول میکشید اما بی حوصله چشماش رو توی حدقه چرخوند و ترجیح داد بی حرکت بمونه. البته این خونسرد موندش تا موقعی ادامه داشت که نفس های داغ پسرو توی گردنش حس نکنه!
_ بزار وارد قلبت بشم چشم عسلی! این سد دفاعی که بین خودمون کشیدیو بشکن و اجازه بده دستام جز به جز تنت که چیزی جز سرما و بی مهری ندیده تسکین بدن!
دندون هاش رو از خشم و بی پروایی پسر روی هم فشردو طی یک حرکت ساده و حرفه ای دستای پسرو از دور کمرش پس زد و در حالی که با لذت به صورت تو هم رفته از دردش که ناشی از پیچوندن مچ دستش بود، خیره میشد با لحن سردی غرید.
_از حدت فراتر نرو جئون! برام شکوندن دست هایی که دم از تسکین دادنشون میزنی راحت تر از آب خوردنه!
________________________________
ترسیده و مضطرب با دستای لرزون سعی کرد حلقه دست های محکم و خشنی که مثل مار به دور تنش پیچیده بود رو از خودش جدا کنه اما بی فایده بود.
_چ..چی از جونم میخوای؟ ولم...کن!!
_برمیگردی به آغوشم...جایی که بهش تعلق داشتی جئون..!
𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲:𝗞𝗢𝗢𝗞𝗩,𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞,𝗦𝗘𝗖𝗥𝗘𝗧
𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲:𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻𝗰𝗲, 𝗥𝗲𝗮𝗹 𝗹𝗶𝗳𝗲, 𝗣𝘀𝘆𝗰𝗵𝗼𝗹𝗼𝗴𝗶𝗰𝗮𝗹, 𝗦𝗺𝘂𝘁
جونگکوک پسری ۱۷ ساله ، داشت زندگیشو میکرد که با حقایقی
رو به رو شد
که به معنای واقعی دنیاش عوض شد
یعنی چی مگه گرگینه ها و امگاورس داستان تخیلی نبود ؟
حالا به فرض مثال واقعی هم بود خودش توش چی بود؟
بیاید باهم شاهد درماهای جالب خانوادگیشون باشیم
ژانر: ،امگاورس -هارد لایف-
کاپل ها :ویکوک .......
*من نیاز به انتقاداتون دارم ،پس هر جا احساس کردید بوک راضشی نیستید بگید ،قراره هم من هم شما لذت ببریم*
بیاید دوباره باهم شروعش کنیم