اِمایِ هفده ساله در جست و جوی جنب و جوشی در زندگی اش پا به ماجراجویی شبانه میگذارد به امید اینکه با چیزی غیر منتظره از قبیل موجودات خیالی ای که در کتاب های کودکی اش در مورد آنها خوانده مواجه شود.ولی اِما حتی فکرش را هم نمیکرد که با چیزی غیر منتظره تر از آن نیز می تواند مواجه شود... -کوله پشتی قهوه ای ام را برمیدارم و در آن یک چراغ قوه و کتاب میگذارم.این کاری است که مدتی است برای من عادت شبانه شده.اوایل حتی نمیدانستم مقصد کجاست.اما امشب میدانم.مقصد من از مکان متمایز است، چرا که تنها مقصود من با او بودن است.بودن با او در شبی تاریک هرچند که از فروغ نزدیکی میانمان همچون روزی روشن، منور گشته است.All Rights Reserved