جمین از اینکه کاری از دستش برنمیآید که انجام دهد، بیزار است. همیشه از نتوانستن بیزار بوده. همیشه خودش را ملزم کرده که همه چیز را بداند و همه چیز را بفهمد. اما حالا کجاست؟ در مراسم سوگواری مردی که او را به دنیای "ندانستن" و "ناتوان بودن" دعوت کرده بود. مردی که او را به یک دنیای ناشناخته و کاملا غریبه دعوت کرده بود...All Rights Reserved
1 part