
چقدر آرام گرفتم آن لحظه ای که آرام دستانت را در دستانم قرار دادی تا شروع یک زندگی سرشار از آرامش و آسایش خاطر را با یکدیگر رقم بزنیم. این آرامش ابدی را مرهون آن گرمای دستانت هستم که به من بخشیدی یادم نمیاد چی شد که الان دارم داستان زندگیمو براتون تعریف میکنم من ادا کامیار یا همون ادا آسايش دختر مامان مهری فرشتم مهربونم بودم دختر بابام هم بودم ها ولی خوب بیشتر به مامانم وابسته بودم اخه میگن دخترا بابایی هستن و پسرام مامانی اما انگار اشتباه هممیشه خوب من به مامانم وابستم کسی حق نداره واسه من دلیل بیاره خب از اینا بگزرم میخام دیگه داستانم رو شروع کنم البته داستانی که با پستی هاش بالاخره خوشبخت شدم اگر الان اون دست نبود من هم الان نبودم(CC) Attrib. NonComm. ShareAlike