"جهنم"
یکی بود،اون یکی هم بود ولی عشقی بینشون نبود!
اونجا همه چی زوری بود:نفس کشیدن،زندگی.کردن،ازدواج کردن و عاشق شدن...
اون هم زیادی خسته بود پس کمی با تیغ روی شاهرگش طراحی کرد...تقصیر اون نبود که همه جا خونی شد،رگش زیادی نازک بود...!
.
.
.
_نبود تو مرگ منه...نزار پسرت بمیره ته؛
.
.
.
_احمقی؟اونا میخوان بهت آسیب برسونن!
بدون مکث گفت:
_به چیزی که نابود شده آسیبی نمیرسه؛
.
.
.
لبخند خسته ای زد؛
_روزای سختم که تموم شد میزنم روی شونه ی روزگار میگم جنبه رو حال کردی!
.
.
.
تقریبا فرياد زد:
_هیچوقت نخواستم این آدمی باشم که الان هستم...هیچوقت نخواستم انقدر بد دهن باشم...هیچوقت نخواستم انقدر عصبی باشم...ولی خودتون به چیزی که هستم تبدیلم کردین پس سرزنشم نکنید!
.
.
.
درحالی که خون روی صورتش رو پاک میکرد گفت:
_یه حیوون وحشی رو اگه بزنی گازت میگیره،مهم نیست تو چقدر ازش ضعیف تر یا قوی تر باشی.
.
.
.
کاپل:ویکوک
کاپل های فرعی:یونمین
ژانر:رومنس.....انگست.....اصمات.....روانشناسی.....خیانت....افسردگی...ازدواج اجباری
❌️دارای صحنات+18 برای هردو کاپل❌️
نویسنده:hasti
توجه:چون ازدواج اجباری هستش به این معنا نیست که تجاوزی توی رمان صورت بگیره...بنده از تجاوز متنفرم و اصلا نمینویسمش🥸🚶♀️
و اینکه این ازدواج اجباری با بقیه ی ازدواج اجباری ها فرق می