⛓️𝙼𝚈 𝙹𝙰𝙸𝙻𝙴𝚁⛓️

اون فقط زندانی من بود... اما حالا اون جزئی از روح منه....

________

زندانبان من
در جایی که دیوارهای سرد، نفس‌ها را در هم می‌شکند و سکوت، خنجر تیزی در قلب آدم‌ها می‌کارد...
او ایستاده بود.
با چشمانی که هیچ‌کس را نمی‌دید و قلبی که سال‌ها بود خودش را هم فراموش کرده بود.
"جونگکوک" - زندانبانی که ترس، احترام و سکوت را در هم تنیده بود.

و آن‌سو، در قفس‌های زنگ‌خورده‌ی زیرزمینی، پسرکی با موهای آتشین، لبخند می‌زد.
"تهیونگ" - شورشی کوچک، بی‌باک و بی‌قرار...
کسی که قرار بود مرزهای جونگکوک را در هم بشکند، بدون آنکه خودش بداند.

در میان خشم، زخم و رازی تاریک که آرام آرام از سایه‌ها بیرون می‌خزد...
عشق در خون جوانه می‌زند.
و اینجا، میان فریادهای بی‌صدا، تنها یک قانون وجود دارد:

"تو زندانی منی... و من زندانبان تو."