
خلاصه او تنها بهدنبال یک نشانه بود... ردی از مادری که بیصدا ناپدید شد، و جهانی که حقیقت را در خون و دروغ دفن کرده بود. ایم هانول، دختری با چشمانی خاموش و زبانی که میتواند جان برباید، هرگز قرار نبود درگیر بازی سایهها شود. اما وقتی قدم در قلمروی "یشم سیاه" گذاشت، نگاهش با چشمانی برخورد کرد که سالها از نور گریخته بودند. لی سوهیوک، خونآشامی که از طعم انسان پرهیز میکرد... تا روزی که بوی خون او را اسیر کرد. در میان خیانت، مرگ، و پروژهای که هرگز نباید آغاز میشد، عشق و خشم به هم میپیوندند. و هیچکس، حتی سایهها، از گذشتهای که بیدار شده، در امان نخواهند ماند.All Rights Reserved