___________________________________________
فقط برای یک لحظه...
در سکوت شبهای هاگوارتز، چیزی میان هری و دراکو جوانت میزند...آرام، نگفته، و عمیق تر از هر طلسمی.
___________________________________________
"Hᴇʀ ᴛᴏᴜᴄʜ ғᴇʟʟ ʟɪᴋᴇ ᴀ ʟɪɢʜᴛ ɪɴ ᴛʜᴇ ʜᴇᴀʀᴛ ᴏғ ᴅᴀʀᴋɴᴇss,
ɢᴇɴᴛʟᴇ ʏᴇᴛ ᴜɴᴅᴇɴɪᴀʙʟᴇ.
Fᴏʀ ᴀ sɪɴɢʟᴇ ᴍᴏᴍᴇɴᴛ, ᴛʜᴇ sʜᴀᴅᴏᴡs ᴡɪᴛʜᴅʀᴇᴡ...ᴀɴᴅ ʜᴇ ғᴏʀɢᴏᴛ ᴡʜᴀᴛ ɪᴛ ᴍᴇᴀɴᴛ ᴛᴏ ʙᴇ ᴀʟᴏɴᴇ."
--داستان کوتاه پنج قسمتی از Drarry | کامل شد
--با حالوهوای احساسی، ساکت و عمیق.
--امیدوارم ازش لذت ببرین~
ツ
نام فیک dark boundaries (دارک بوندریز)
ژانر:درام روانشناختی، فانتزی، AU، تراژدی
----
یه اشتباه کافی بود تا همهچیو از دست بده همکاراش، عزیزاش، و خودش.
تصمیم میگیره تمومش کنه...
ولی مرگ، براش پایان نیست.
وقتی چشم باز میکنه، دیگه اون آدم سابق نیست.
توی بدن یه خواننده جوونه، وسط دنیایی پر از نور، فریاد و دروغ.
دنیایی که هیچچیزش واقعی نیست... جز یه نگاه آشنا.
----
«چرا فقط راجع بهش حرف نمیزنی؟»
صدای تهیونگ لرز داشت؛ انگار بین بغض و خشم گیر کرده بود.
«صداها خاموش نمیشن...
فکر میکردم فرار کردن آسونه...»
«ولی الان... بعدِ دیدن و شناختنِ تو...
انگار پاهام شکستن.»
جونگکوک جلوتر رفت، صدای نفسش نزدیک گوشش لرزید:
«یعنی الان میترسی فرار کنی؟»
تهیونگ :
«ترس واقعی اینه... بدون تو نفس بکشم.»
#تهکوک
#کوکوی
#ویکوک
#ورس
#یونمین