
Coming soon.. کیم تهیونگ توی دنیای خودش درحال زندگی کردنه یا شایدم بهتره بگیم هرکاری میکنه غیر از زندگی کردن . امید به زندگی = 0 تا یه زمانی تونسته بود خودش رو سراپا نگه داره اما با مرگ پدرش توی آتش سوزی تصمیم به خودکشی کردن میگیره. وقتی خودکشی میکنه انتظار داره رفته باشه به دنیای مردگان اما با بیدار شدنش بالای سرش پدرش رو میبینه که با نگرانی از چند تا آدم میخواد پسرش رو به یه روستای ناشناخته ببرند. همه شواهد نشون میداد تهیونگ تناسخ پیدا کرده. اینبار بجای روز های تکراری و خسته کنندش درگیر مشکلات دیگه ای شده. حالا وارث خاندانی شده که مریضه و بیماریش غیر قابل درمانه و از همه مهمتره قراره جایگزین بشه! هشدار : این داستان غیر منتظرست ( نویسنده دو قطبیه) ممکنه یهو وسط داستان شخصیت ها همدیگه رو بکشن. برشی از داستان: - این طرز نگاهت واقعا رومخه. با شنیدن حرف پسر کوچکتر پوزخندی گوشه لبش نشست. در جواب حرفش با لجبازی و بدون تغییر نگاهش گفت: - چیه؟ نکنه انتظار داری جوری بهت نگاه کنم که انگار معشوق یا همچین چیزیم هستی ؟All Rights Reserved