«جیمین! بزار بهت بگم، فردا باید به این قرار ملاقات کور بری! اگر نرفتی، دیگه به خونه برنگرد!» جیمین از خانه فرار کرد و از دور، صدای مادرش را میشنید که هنوز با صدای بلند او را «تهدید» میکرد. دیگران میگویند که بیرون آمدن از این وضعیت کار بسیار سختی است، اما جیمین مجبور شد بیرون بیاید. پارت گذاری جمعه ها فیک ترجمه شده♥︎ #bts #nammin #namjon #jimin #Army #fanfictionAll Rights Reserved