
کشتی، آرام در دل طوفان میلغزد. کاپیتان، مردی با نگاههایی سردتر از شب، هرگز مقصدی نداشته. و او-پسر جوانی که آمده بود گم شود، نه نجات پیدا کند. وقتی باد آینده را با خود میآورد، مرز بین نجاتدهنده و غرقشونده محو میشود. این داستان، قصهی دو روحِ بیلنگر است، بر موجهای خاطره و گناه.All Rights Reserved