
در کشور اَزگارِث انسانها به سه نوع تقسیم شدند: "همتاها"، "ناهمتاها" و "وانکی ها" جانِ ناهمتا که بنا به دلایلی، چشمان آبی رنگ خانواده سلطنتی قبلی و طرد شده را دارد، به اجبار در انزوا زندگی میکند. با به یاد آوردن پیشگویی که درباره چشمانش شده، برای کشف استعداد سرکوب شده اش از شهر فرار کرده و حال، زمان ماجراجویی و کشف استعداد های جادوییست! زمان بازگشت دیگر اصیل زادگان برای پس گرفتن حکومت نياکان خود... باید دید جان در این راه با چه کسانی آشنا شده و در آخر پیشگویی تحقق خواهد یافت؟ . . . همه چیز به این سادگی نخواهد بود! . . . "نمیدونم از روی حماقت بود یا خودخواهی! من فقط به کور سوی نوری که دیدم چنگ زدم... هیچوقت فکر نمیکردم من اونی باشم که بهت صدمه میزنه!" . . . این کار رو میتونید در تلگرام از چنل: @NanHai520Fic دنبال کنید.All Rights Reserved