
روی تشک چرکمرده ای دراز کشیده بودم .نگاه خالی و سردم روی زنجیر فلزی سرد دور مچ پام دودو میزد . صد ای سرفه ی یکی از دخترها کلافم کرده بود . نور ضعیفی از زیر در به داخل اتاق میتابید و صدای موسیقی کلاسیک و گفت و گوی دو مرد میومد . در باز شد و سایه ی بلندی روی زمین افتاد. اون یه شیطانه. با چشم هایی به روشنی آب های منجمد قطب شمال و دستهایی که خون آدمهای زیادی روی اونهاست.All Rights Reserved