Story cover for ارباب جنگل و برده مطیع  by mohammadtagnar
ارباب جنگل و برده مطیع
  • WpView
    Reads 40
  • WpVote
    Votes 1
  • WpPart
    Parts 1
  • WpView
    Reads 40
  • WpVote
    Votes 1
  • WpPart
    Parts 1
Ongoing, First published Sep 19
شکارچی
All Rights Reserved
Sign up to add ارباب جنگل و برده مطیع to your library and receive updates
or
Content Guidelines
You may also like
Shade Of Beauty by StheCherry
32 parts Complete
Complete #yoonmin #Vkook برقص روی تیغ این صحنه برای ماست و اگه تمام شدیم جاودانه خواهیم شد ! چشمم رو آینه ات کن بهم بگو که توی صورت غمگینت میبینی که چطور غم تورو مثل فرشته ای پاک قالب داده بهم بگو که از لا به لای ترک های قلبت ... نور بکر عشق رو میبینی بهم بگو ... چشم من هر چه در تو دید طیف های زیبایی بود. پارتی از فیک 👇 بدن جیمین مثل کوره ای داغ شده بودی حسی بین خواستن و نخواستن داشت نمیدونست باید چی کار کنه ولی تو ذهنش پر از سوال بود اولیش هم این بود که آیا باز هم قراره پس زده بشه ؟ به لباس مشکی پسرش رو به روش چنگ زد و لباش رو جدا کرد جیمین : چرا ... با..هام اینکارو میکنی وقتی ... قر..راره بازم پسم بزنی به چشم های خمار پسر نوجوون نگاه کرد یونگی : من همیشه میخواستمت ! فکر میکردم کردم که تو ... ازش خوشت نیومده لباس مشکی و بیشتر توی دستش فشرد جیمین : ولی من میخوامش ... حتی بیشتر میخوامش با لحنی که برای یونگی اغواکننده بود گفت ، تعلل نکرد و دوباره پسر کوچیک تر و بوسید و اینبار جیمین هم همراهی کرد یونگی : درس امروز یه درس جدیده جیمین ... و بهتره بین خودمون دوتا بمونه ...
You may also like
Slide 1 of 10
dark boundaries|دارک بوندریز  cover
CAVE OF MEMORIES  cover
اسب سیاه  cover
Shade Of Beauty cover
death spell cover
mojito 𓏲 KV ✔️ cover
my bunny🐰 cover
 ☽  نیلوفر آبی  ☽ cover
La mia metà [نیمه گمشده‌ی من]  cover
𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕 cover

dark boundaries|دارک بوندریز

19 parts Ongoing

نام فیک dark boundaries (دارک بوندریز) ژانر:درام روان‌شناختی، فانتزی، AU، تراژدی ---- یه اشتباه کافی بود تا همه‌چیو از دست بده همکاراش، عزیزاش، و خودش. تصمیم می‌گیره تمومش کنه... ولی مرگ، براش پایان نیست. وقتی چشم باز می‌کنه، دیگه اون آدم سابق نیست. توی بدن یه خواننده جوونه، وسط دنیایی پر از نور، فریاد و دروغ. دنیایی که هیچ‌چیزش واقعی نیست... جز یه نگاه آشنا. ---- «چرا فقط راجع بهش حرف نمی‌زنی؟» صدای تهیونگ لرز داشت؛ انگار بین بغض و خشم گیر کرده بود. «صداها خاموش نمی‌شن... فکر می‌کردم فرار کردن آسونه...» «ولی الان... بعدِ دیدن و شناختنِ تو... انگار پاهام شکستن.» جونگکوک جلوتر رفت، صدای نفسش نزدیک گوشش لرزید: «یعنی الان میترسی فرار کنی؟» تهیونگ : «ترس واقعی اینه... بدون تو نفس بکشم.» #تهکوک #کوکوی #ویکوک #ورس #یونمین