بعد از حموم رفتن و انجام روتینش دفتر خاطراتشو باز کرد : [امشب هم مثل شب های دیگه... تقریبا دو ساله که دارم دنبال اون رئیس مافیا میگردم و تا سعی میکنم ببینمش بادیگاردا رو سرم آوار میشن... احتمالا یه پیرمرد خرفته که بدون بادیگارد جایی نمیره ... ولی من همیشه کمین کردم ... تا بلاخره یه روز یه نقطه ضعف میدا کنم و وار بشم...] بریم که یه داستان خفن رو داشته باشیممم....All Rights Reserved