
جیسونگ و مینهو از وقتی یادشونه کنار هم بزرگ شدن، صمیمیتی بینشونه که چیزی نمیتونه جاشو بگیره. ولی یه چیزی بینشون از کنترل جیسونگ خارجه؛ احساسی که سالهاست توی دلش پنهون کرده. از طرفی مینهو مدتهاست توی یه دور باطل گیره. دختربازیهاش و رابطه های گاه و بیگاهش نشون از چیزی میدن که هیچکس ازش خبر نداره... 🎬 Teaser: مینهو پرسید: - میدونم به من ربطی نداره، ولی... چرا هیچوقت نگفتی عاشق شدی؟ + تو که بهرحال نمیشناسیش. - شاید دختره رو شناختم! + اون یه دختر نیست، یه پسره. •┄┄•┄┄• یاد دستای مینهو افتاد که آروم پوست جیهیو رو نوازش میکرد و زبونش که لبهای اونو آروم لمس میکرد. قلب جیسونگ دوباره فشرده شد و دلش میخواست از ماشین بیرون بره. اینقدر نزدیک بودن به مینهو اذیتش میکرد. •┄┄•┄┄• - هر کی که بطری روش و ایستاد، باید ببوسیش! و سونگمین خدا رو شکر کرد که بطری رو جیسونگ ایستاده بود، نه کس دیگه. آروم صورت جیسونگ رو گرفت و به صورت خودش نزدیک تر کرد. مینهو میدید که چطور سونگمین دستاشو روی کمر باریک جیسونگ گذاشته و جیسونگ آروم دستاشو دور گردن سونگمین حلقه کرده... این صحنه داشت میکشتش! •┄┄•┄┄• داستان جدیدی که ترجمه و آپش رو شروع کردم امیدوارم دوستش داشته باشید🌱💫All Rights Reserved
1 part