
درست جایی که فکر میکرد زندگیش بدتر از چیزی که هست نمیشه، اتفاقات وحشتناکی پشت سر هم روی سرش فرود اومدن. جونگکوک حتی وقت نداشت دزدیده شدن و بعد فروخته شدنش رو درک کنه، اما حالا اونجا بود، با دست هایی بسته درحالی که مجبورش کرده بودن وسط اتاق زانو بزنه تا بالاخره بتونه فردی که خریده بودش رو ببینه. "+تو عروسک نیستی جونگکوک، تو یه پسر خوبی که حرفای من گوش میده مگه نه؟" کاپل: کوکوی (تهیونگ پاور باتم)All Rights Reserved