
در مورد جونگکوک ، نویسنده ای که تصمیم میگیره توی خونه ایی که از مادربزرگش بهش به ارث رسیده زندگی کنه. خونه ای که مادرش معتقده نفرین شده است اما جونگکوک به هیچ وجه نمی ترسه تا وقتی متوجه می شه کسی داره تعقیبش می کنه. یه مرد به دنبالشه و گاهی از پنجره بهش خیره می شه ، گاهی براش یه رز سرخ روی پیشخون خونش می ذاره یا از شرابش می نوشه، و گاهی توی خواب تماشاش می کنه. بهش اجازه نمیده با مردی قرار بذاره و اگه اینکارو انجام بده؟مجازات می شه. ممکنه بخواد پاشو فراتر از این بذاره؟ _________________________ «میدونی چرا خونهٔ آینهها رو دوست دارم؟» صداش کنار گوشم ساییده شد؛ آروم نبود-خطر خالص بود. به زور نفسم رو قورت دادم؛ «چرا؟» با آرامش نگاهشو روی من قفل کرد و گفت: «دور و برت رو نگاه کن.» مردد سرم رو چرخوندم... دهها آینه. تصویرم توی تکتکشون تکثیر شده بود . پشت سرم ایستاده بود و حتی بدون لمس، مالکیتش رو حس میکردم. «چیزی که تو الان میبینی، همونیه که من هر روز میبینم مهم نیست چقدر سعی کنم فرار کنم یا چقدر سخت تلاش کنم ازت دور بشم... تو همهجا هستی. تو تمام چیزی هستی که من میبینم. عاشقت بودن، مثل به دام افتادن توی یه خونهٔ پر از آینهست، خرگوش کوچولو... و من-با اینکه توی تو گم شدم- «هیچوقت مثل الان احساس تعلق نکرده بودم.»All Rights Reserved