نایل شونه هاشو بالا انداخت و با دیدن من توی لباس مردونه ی سفیدش یه لبخند شیطانی زد و آروم آروم به طرف من قدم برداشت. . . . . . این یه داستان کوتاه درمورد نایله ساعت 6 صبح نوشتمش پس اگه بد بود دیگه به خوبیه خودتون ببخشید. ولی قول میدم خوشتون بیاد.... من زیاد داستان نوشتم (همش نصفس البته:| ) و این اولین داستانیه که خیلی دوسش دارم...