عباس آقا به بخشید
..
شروع، کلاس سوم دبیرستان ۱۳۴۱ خورشیدی، و چهارم ریاضی ۱۳۴۲ دارالفنون تهران
.
عباس آقا، خیلی دلم می خواست که می دونستم منو بخشیدی.
از ته دل بخشیدی نه که با اون اشاره سر و گردن و تایید کردن ِ فیزیکی
و این که با چشمات به من نگاه کردی تا به بینی که آیا این تایید تو،
مرا راضی کرده است یا نه.
نه...، می خواهم که از ته دل منو بخشیده باشی، بعد از اون که دیدم با
تایید سر و گردن، گفتی که مرا بخشیدی، در خلوت بخودم و به حالت ِ تو
که فکر می کردم، یک چیزی این وسط واقعی و از ته ِ دل نبود...
قبلن ما همکلاس بودیم توی مدرسه دارالفنون، سوم و چهارم که من بعد از
چهارم ریاضی، آمدم هنرستان صنعتی و تو، توی دارالفنون ماندی و ادامه دادی.
.
تو در انتخاب دوستانت با دقت رفتار می کردی و از انتخاب ِ دوست جدیدت دیدم
که پسری معقول و با شعور و آگاه می نمود و خیلی با ادب و کم حرف بود.
اون موقع که اومدی دم در هنرستان صنعتی تهران با اون دوست و همکلاست
در دارالفنون توی رشته ریاضی، که از مدرسه دارالفنون توی خیابان ناصرخسرو
تا خیابان قوام السلطنه، پیاده آمده بودید تا مرا به بینید و مرا به اون دوست و
همکلاست معرفی بکنی و سه تائی با هم قدم بزنیم و صحبتی بکنیم.
ولی
من چون در حالی بودم که از حالت خودم خوشم نمی آمد، چون بعنوان لَلِه ی
بچه د