اما سرانجام،این خواب خوش هم به پایان رسید و وقتی حقیقت آشکار شد و چشمهایم را باز کرد، رویای من تبدیل به یک کابوس شد. کابوسی خطرناک! کابوسی که در آن ابرهای سپید در آسمان سیاه شب حرکت میکردند،از ماه گذر میکردند و همان زمانی که ماه کامل،همچون چشمی به طبیعت خیره میشد،صدای گرگها،جنگل ها،صخرهها،همه جا و حتی خلنگزارها را هم پر میکرد. اما برای من،این کابوس تیره نبود. سیاه نبود. حتی خاکستری هم نبود. این کابوس،یک کابوس سپید بود. من آن چشمهای آبی را میشناختم. هرجا که باشد! من خالصانه به آن آسمان روشن پر ستاره دل باخته بودم...All Rights Reserved