different worlds
  • Reads 174,590
  • Votes 8,518
  • Parts 41
  • Reads 174,590
  • Votes 8,518
  • Parts 41
Complete, First published Oct 01, 2015
_ما خیلی شبیه به همیم ... ولی یکم که دقت کنی میبینی ما متفاوت ترین ادمایه رویه زمین هستیم دوتا ادم با دوتا دنیای متفاوت!
All Rights Reserved
Sign up to add different worlds to your library and receive updates
or
#13onedirection
Content Guidelines
You may also like
Eunoia  by StarGirliiii
44 parts Ongoing
-تو حق نداری به جای من تصمیم بگیری!بس نیست؟ من خودم یه آدمم و قدرت تصمیم یری دارم!هر روز فقط به امید زنده موندن می گذره!هر لحظه دلم می برزه که اینبار که میره بازم می بینمش یا نه! اگر بلایی سرش بیاد!اگر بر نگرده چی! کافیه ! من دیگه نمی تونم! ژولیت فریاد زد اما جواب دلخواهش رو نشنید : -ژولیت،ما راه بازگشتی نداریم...فقط می تونیم تا آخرش بریم... متاسفم که بهت آسیب می زنم -مگه تو خدایی؟! تمومش کن! لطفا! من دلم می خواد باهات یه زندگی آروم رو تجربه کنم عین همه کاپل های عادی! -ژولیت تو از اول می دونستی که با من بودن آرامش رو ازت میگیره، تو انتخاب کردی! -الان من مقصرم ؟! روز اولی که پاتو گذاشتی توی زندگیم و قلبمو مال خودت کردی! من مقصرم؟! -ژولیت. من. بهت. آسیب. می زنم. تو باید بری ...متاسفم ژولیت با دست های مشت شده و بغض به گلو به احمقی که از ته دل دوستش داشت نگاه کرد. دلش می خواست یک دلیل برای تنفر ازش پیدا کنه... فقط یک دلیل لعنتی! کاش بهش خیانت می کرد ! کاش بهش دروغ می گفت ! کاش یک کاری می کرد که ژولیت ازش متنفر باشه! این احمق همین الان هم برای این که ژویت آسیب نبینه داشت خودشو توی تنهایی غرق می کرد! -فکر کنم این پایان ماست نیکولاس پیشونی ژولیت رو بوسید و ازش جدا شد و پشتش رو بهش کرد و به بینهایت پیوست... #1 in roman #6 in novel #1 in action romance
You may also like
Slide 1 of 10
Eunoia  cover
I Will Be [Niall Horan] cover
جادوي عشق cover
Don't Forget [Z.M] cover
DARK | Complete cover
مجموعه گودال سیاه cover
Last Winter cover
𝖂𝖆𝖗 𝖔𝖋 𝖑𝖔𝖛𝖊/ جنگ عشق cover
WILD ANGEL /فرشته وحشی cover
obsession  cover

Eunoia

44 parts Ongoing

-تو حق نداری به جای من تصمیم بگیری!بس نیست؟ من خودم یه آدمم و قدرت تصمیم یری دارم!هر روز فقط به امید زنده موندن می گذره!هر لحظه دلم می برزه که اینبار که میره بازم می بینمش یا نه! اگر بلایی سرش بیاد!اگر بر نگرده چی! کافیه ! من دیگه نمی تونم! ژولیت فریاد زد اما جواب دلخواهش رو نشنید : -ژولیت،ما راه بازگشتی نداریم...فقط می تونیم تا آخرش بریم... متاسفم که بهت آسیب می زنم -مگه تو خدایی؟! تمومش کن! لطفا! من دلم می خواد باهات یه زندگی آروم رو تجربه کنم عین همه کاپل های عادی! -ژولیت تو از اول می دونستی که با من بودن آرامش رو ازت میگیره، تو انتخاب کردی! -الان من مقصرم ؟! روز اولی که پاتو گذاشتی توی زندگیم و قلبمو مال خودت کردی! من مقصرم؟! -ژولیت. من. بهت. آسیب. می زنم. تو باید بری ...متاسفم ژولیت با دست های مشت شده و بغض به گلو به احمقی که از ته دل دوستش داشت نگاه کرد. دلش می خواست یک دلیل برای تنفر ازش پیدا کنه... فقط یک دلیل لعنتی! کاش بهش خیانت می کرد ! کاش بهش دروغ می گفت ! کاش یک کاری می کرد که ژولیت ازش متنفر باشه! این احمق همین الان هم برای این که ژویت آسیب نبینه داشت خودشو توی تنهایی غرق می کرد! -فکر کنم این پایان ماست نیکولاس پیشونی ژولیت رو بوسید و ازش جدا شد و پشتش رو بهش کرد و به بینهایت پیوست... #1 in roman #6 in novel #1 in action romance