"همه چیز در جهان درباره ی سکسه ، به غیر از سکس. سکس درباره ی قدرته" -اسکار وایلد خلاصه داستان : زمین : سال 2438 دنیا الان متفاوته : به وسیله ی هیولاهای بی رحم و ظالم حکمرانی میشه. تمام چیزی که اولین بلک برن میخواست آزادی بود. ولی چطور میتونی از پیرترین خون آشامی که وجود داره و پادشاه قوی ترین نژادی که تا به حال پاش رو روی زمین گذاشته فرار کنی...؟ ولی میز میچرخه (شرایط همونطور نمیمونه) خون آشام ها از دل شب طلوع کردن تا به سیاره ای که مال خودشون بود حکومت کنن و از اول کنترلش کنن قرن 25ام ، عهد سلسه مراتب ، تعصب ، طمع و رنج و عذاب بود. اون رزی بود که بین خارها اسیر شده بود. پادشاه بلند قد ، تاریک و جذاب بدون روح , بدون رحم ، بدون هیچ توانایی برای دوست داشتن و قدردانی ; مردی که بیش از اندازه حس مالکیت داشت. یک ارباب فریبنده با چشم های سبز دلربا، با یک روح مهربان ، موهای پریشان تیره و یک لبخند چال دار که قلبت رو به لرزه در میاورد. عشق دوران کودکی ، مردی که اولین باور داشت همونیه که میخواد ، مردی که باید باهاش ازدواج کنه ...تا این که سرنوشت مداخله کرد.