9 parts Complete دلشوره
دلتنگی
اضطراب
بغض
شادی
دقیقا نمیدونست توی اون لحظه چه احساسی داره
تنها چیزی که حس میکرد صدای ضربان بلند قلب دلتنگ و هیجان زدهش بود که بیقرارتر از همیشه توی گوشهاش اکو میشد
نه چیزی از همهمه و هیاهوی اطرافش میفهمید... نه صدای جاشوا و سونگکوان رو که پشت بلندگو و کنار گوشش مشغول صحبت با کاراتها بودن رو میشنید... و نه حتی متوجه لمس شدن دستها و پاهاش از شدت استرس شده بود
تنها نگاهش خیره به سمت راست محوطهی شلوغ اطراف دو دو میزد و شبیه بچههای پنج سالهای که برای بغل گرفتن اسباببازی مورد علاقهشون شور و شوق دارن سر جاش وول میخورد.
لحظهای نگاهش سمت جمعیت منتظر روبروش میچرخید و بدون اینکه حتی بتونه کوچکترین جزئیاتی از تصویر شلوغ و هیجانزدهی مقابلش رو درک کنه... دوباره نگاهش سمت قرارگاه نظامی برمیگشت
واقعا به اینجا رسیده بود؟؟
واقعا تونسته بود تمام این مدت رو تحمل کنه و حالا به انتظار کسی بایسته که یک شب توی اوج بیکسی و دلتنگی تا صبح توی آغوشش هقهق کرده بود و اشکهای پسر بین موهاش چکیده بود؟؟؟
خودش هم باورش نمیشد تونسته باشه از پس سختترین روزهای زندگیش بربیاد و حالا به جایی برسه که فقط چند قدم تا بغل گرفتنش فاصله داشته باشه
Couple: jeongcheol
Genre: romance, slice of life, drama
Fiction, 9 part