چشمامو جمع کردم بخاطر دردی که تویه گردنم حس کردم... سرمو بالا گرفتم تا فضای بیشتری بهش بدم با صدای خش دارم زمزمه کردم-این درست نیست... بوسه هاش متوقف شد نفسشو لرزون بیرون داد،لاله گوشمو بوسیدوزمزمه کرد-کاملا اشتباست... دستامو روی کتفاش کشیدم -ولی برام مهم نیست... سرشو بالا اورد وبا چشمای دریاییش بهم زل زد... کف دستمو روی گونه اش گذاشتم...چشمام بین تیله های ابی رنگش در حرکت بود...با صدای ارومی زمزمه کردم-دلم میخواد این اشتباهو همیشه تکرار کنم...با وجود اینکه میدونم خیانته ولی تا وقتی که یک سر این قضیه به تو وصله دیگه هیچ چیزی برام مهم نیست حتی اگر بی انصافی باشه...تا وقتی که تو هستی این میتونه همیشه تکرار بشه...من نمیخوام متوقفش کنم! انگشتمو از روی گردنش تا سینه ی برهنش که با اون همه تتو پوشیده شده بود کشیدم... خودمو بهش نزدیک تر کردم وسرمو بالا گرفتم... تویه چشماش زل زدم-تو هم همینو میخوایی؟ بوسه عمیقی که روی لبام گذاشت پاسخ سوالم بود...All Rights Reserved
1 part