-ت...تيلر تو چى كار كردى؟ صداش ميلرزيد +هرشب اين كارو ميكنم اشك تو چشماش جمع شد:خ...خوا...خواهش مى...كنم...ن...نكن -با خواهش كردن نميشه...هرى تو اگه جاى من بودى تاحالا خودتو حتى از يه صخره پرت كرده بودى پائين...هرشب با گريه ميخوابم...هرشب با يه دستمال رو دستم ميخوابم...زندگى يه بازيه...شامل بخشاى مختلف...كه من توى همه ى بخشاش باختم...توى مدرسه باختم...به عنوان يه دختر خوب براى مادرم باختم...به عنوان يه خواهر خوب براى كارلى باختم...به عنوان يه دوست باختم و... اشكام سرازير شدن و نزاشتن جملمو كامل كنم...و بهتر كه نزاشتن...به هيچ وجه نميخواستم الان اعتراف كنم كه توى عشق هم باختم... +ت...تيلر...ت...تو شايد هميشه ببازى ولى...تو قلب من...هميشه يه برنده اى -هرى من كه كارى براى تو نكردم كه بخوام برنده باشم +تو خيلى به من كمك كردى...مثلا وقتى دوست پسر لعنتى مامانم ميومد و باهاش دعوا ميكردم تو يواشكى از پنجره ميومدى ببينى من خوبم يا نه...توى درسا كمكم كردى...علاوه براين ظاهرت عين فرشته هاست...هرچند با قرمز كردن پائين موهات يكم شبيه شيطان شدى... و دستشو كرد تو موهام و ادامه داد:ولى تو براى من هميشه يه فرشته ميمونى حتى اگه يه قاتل سريالى بشى -اشتباه ميكنى.من هميشه خود شيطان بودم،ولى با ظاهر فرشته مانند. +فرقشون چيه؟بالاخره تو بايد از اين گرداب بي