❄oneshot❄

309 114 14
                                    

کوله پشتیش رو پشت در گذاشت و آروم داخل اتاق تاریک رفت.
همون طور که انتظار داشت بیدار بود
ویلچرش پشت پنجره بود و نور بیرون اتاق جایی که قایم شده بود رو لو میداد
به آرومی صداش کرد
"چانیول"
با شنیدن صدای ارومش سرش رو بالا آورد
چند ثانیه طول کشید تا تشخیص بده کسی که مقابلش وایساده کیه و بعد از اون صدای عصبیش جایگزین سکوت اتاق شد
"از دیدنم خوشحالی بکهیون؟ حال الانم خوشحالت میکنه!؟"
"چانیول"
دوباره به آرومی اسمش رو صدا کرد
"حالا که زندگیم نابود شده خوشحالی!!؟"
"چانیول"
"همسرم مرد و دیگه نمیتونم راه برم. بهم بگو اینا خوشحالت میکنه یا نه؟"
بلند تر از قبل داد زد و در جواب یه بار دیگه اسمش رو از پسر آروم مقابلش شنید
"اسم لعنت شدمو صدا نزن، متنفرم وقتی از زبون تو میشنومش!"
"جیوون خیلی بامزه اس"
خشمش رو بین فریاد هاش خالی کرده بود و حالا شنیدن اسم پسرش ساکتش کرد. از وقتی چشماش رو باز کرده بود بچه ی بیچاره اش رو کلا فراموش کرده بود
"یورا بهم گفت خیلی بی قراری میکنه و دلش برای باباش تنگ شده"
به آرومی کنارش نشست و به سقف خیره شد
"گوشاش شبیه ی گوشای بزرگ توئه"
چانیول نفهمید کی بغض کرده
"من پدر خوبی نیستم"
"این حرفای مسخره رو تموم کن، چرا قبول نکردی بری فیزیوتراپی!؟"
"نمیخوام الکی تلاش کنم"
"احمق"
بلند شد و چراغ اتاق رو روشن کرد و چانیول بعد از سال ها تونست دوست قدیمیش رو ببینه
از دیدنش شوکه نشده بود، انتظار نداشت بیاد ولی میدونست بکهیون تو تمام شرایط سخت همیشه کنارش بوده ...
قبل از اینکه همه چیز رو خراب کنه
و حالا باز هم اینجا بود، وقتی همسرش رو از دست داده بود و تو غم بی اندازه اش غرق شده بود
به ویلچری که سمت تخت هول داده میشد نگاه کرد
نمی خواست از اون صندلی لعنت شده استفاده کنه ولی بدون اون نمی تونست هیچ کاری انجام بده
چه بی مصرف
من باید به جای میون میمردم
بکهیون اجازه نداد بیشتر از اون توی افکارش غرق شه
دستش رو گرفت و به آرومی روی ویلچر نشوندش
و صندلی رو به سمت آشپزخونه هل داد
"اگه جیوون تورو تو این وضعیت ببینه حسابی میترسه، چه فکری پیش خودت کردی!"
زیر لب غرغر کرد اما میدونست که مخاطبش همه ی حرفاش رو میشنوه
دستش رو خیس کرد و آروم روی صورتش کشید و بعد یه برگ از دستمال روی میز رو دستش داد
"صورتت رو خشک کن، چرا هیچ چیز توی یخچالت نیست چانیول؟ خدایا از کی هیچی نخوردی!"
این بار غرغرهاش بلند تر بود و چانیول فقط توی سکوت بهش خیره شده بود
تا ده دقیقه ی پیش توی اتاق تاریکش به دیوار زل زده بود و حالا بکهیون جلوش ایستاده بود و صدای غرغرهاش توی خونه ی ساکتش می پیچید
"میرم خرید کنم. مثل یه پسر خوب همینجا بمون تا برگردم وگرنه بد میبینی پارک"
دوباره به کوله پشتیش چنگ زد و از خونه بیرون رفت
دوباره سکوت همه جا رو گرفت
با این تفاوت که حالا چانیول به جای اتاق تاریکش توی آشپزخونه بود و به در بسته خیره شده بود
کی برگشته کره؟
جیوون...

Sorry And Thank YouWhere stories live. Discover now