-اه دست از سرم بردار!
با عصبانیت در اتاقمو باز میکنم و محکم میبندمش.
جنی از اونور در میگه:هر جور راحتی!
صدای باز شدن در خونه رو شنیدم و دوباره کوبیده شدن در.
میشینم و سرمو میذارم لای دستام.
دوباره صدای زنگ تلفن لعنتی.
بلند میشم و بر میدارم.
-بله؟
صدای دایی سم رو از پشت تلفن شنیدم:نیکول؟
-سلام دایی...
دایی:باز چی شده؟
-دایی باورت نمیشه!از کی تا حالا کلیک کرده رو این که بریم دیدن عمه ی ما قبل تاریخمون در حالی که اهنگ جدید وان دی ساعت سه میاد!اون وان دی رو دوس نداره و من میمیرم براشون!
دایی:تو هیچ وقت اهمیت خانواده رو نفهمیدی نیکول!
-ولی همتون منو میشناسین!من به همه اهمیت میدم ولی الان واقعا حیاتیه...
دایی:قهر کردن با جنی کار درستی نبود!درسته اون دختر داییته ولی شما اینقدر همو دوس دارین که تو یه خونه زندگی میکنین.اون مثل خواهرته.اون همیشه به خاطر تو باهات کنار میاد ولی تو کارو براش سخت کردی.
-دایی جان قبول دارم حتما ازش عذرخواهی میکنم.ولی فعلا ده دقیقه مونده به ساعت سه.
دایی از پشت تلفن یه آه میکشه و میگه:بعد از اهنگ میری سراغ جنی
-ولی...
دایی:دیگه اما و ولی نداریم.میری سراغش و برش میگردونی خونتون.
-طبق معمول گذاشت کف دستت...
دایی:چیزی گفتی؟
-گفتم چشم.
دایی:افرین
بدون خداحافظی گوشی رو قط کرد.
-آهههه
رفتم سر کامپیوتر و تو اینترنت انلاین شدم و دوستای اینترنتیم همه بهم خوش امد گفتن
................................................................................................
بعد از دوساعت برای هزارمین بار اهنگو گوش کردم.لباس پوشیدم و رفتم طرف خونه ی عمه لوریس
تو راه اهنگو باز پلی کردم...من...نمیدونم...من دارم تو دوس داشتن اهنگ زیاده روی میکنم؟
چند تا پسر بهم تیکه انداختن و با نگاهم خفشون کردم.
دوباره تو اهنگ غرق شدم.صدای اون پنج تا تو گوشم بود و از خیابون رد شدم.
با خودم فکر کردم که تا ابد اونارو دوست دارم و تا ابد اهنگاشونو گوش میکنم...و تا ابد یادم میمونه اونا چه طور زندگیمو عوض کردن...
و همون لحظه فقط صدای یه بوق ماشین...بعد تو تاریکی فرو رفتم.
________________________________________________________________
چه طوریاس؟ =)
ESTÁS LEYENDO
Remember Me (Persian Fanfiction)
De Todoدرباره دختری که زندگیش به پنج تا پسر بستگی داره...و بر فرض اتفاق اونارو فراموش میکنه...پس چه دلیلی دیگه برا زندگی کردنش باید وجود داشته باشه؟