Our Lovly Sad love

40 13 10
                                    

متاسفم لی ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم"

دوسال از اون روز نحس می گذشت اما این جمله هر روز تو ذهن لی تکرار میشد.

چرا تائو باید میرفت اونا حتی یه روزم باهم دعوا نمی‌کردن....حتی امکان نداشت لی چیزی رو از تائو پنهان کنه و واقعا این عذاب آور بود که بدون گفتن دلیل رفت.

امروز لی به پارکی اومده بود که همیشه با تائو میومد....
اما با اون روزا خیلی فرق داشت..هیچ چیز باعث خوشحالیش نمیشد های خنده ی بچه های توی پارک که عاشقشون بود.
هیچ کس نبود دستشو محکم بگیره و سرشو بزاره رو شونش.

اون واقعا دلتنگ بود دلتنگ آدمی که بی رحمانه باعث افسردگیش شد.

فلش بک*
"متاسفم آقای جانگ ولی به دلیل ترکیدن لوله ی آب در اتاقتون فعلا مجبورین با یکی دیگه از پسرای دانشگاه هم اتاقی بشین"

لی که تو روز اول دانشگاه بدشانسی اورده بود چشماشو میچرخونه و باشه ای خشک و خالی تحویل زن میده.

"شما فعلا میتونید اتاقتون رو با آقای هوانگ شریک بشین"

کمی بین کشو های میزش میگرده و کلیدی رو بیرون میاره.

"اینم از کلید اتاق....طبقه ی دوم اتاق چهار سمت چپ"

لی کلید رو از زن میگیره و بعد از گفتن تشکر به سمت ساختمون خوابگاه میره.

'اتاق چهارم سمت چپ'با خودش زمزمه میکنه و بعد از پیدا کردن اتاق چهارم کلید رو فرو میکنه توی قفل و میچرخونه.

وسایلاش رو میچینه بعداز دو ساعت کارش تموم میشه و خودشو رو تخت ولو میکنه.

چشماش داشت گرم میشد که صدای باز شدن در اومد چشماش رو باز کرد و سریع نشست یا دیدن یه پسر خوشگل و کیوت متعجب نگاش میکنه که پسر سمتش میاد و میگه:هوانگ زی تائو هستم میتونی تائو صدام کنی و شما؟

لی تازه به خودش اومده بود و سریع گفت:خوشبختم منم جانگ ییشینگ هستم لی صدام کن .
تائو :منم خوشبختم.
بعدم یه چشمک زد و رفت سمت حموم اما خبر نداشت که چه آشوبی تو دل لی راه انداخته‌.

ماه ها به همین روال گذشت هیچ کدوم از احساس دیگری خبر نداشت تا اینکه بالاخره لی اون کلمه ی جادویی یعنی دوست دارم رو به زبون آورد ولی انتظار شنیدن متقابل این کلمه رو نداشت.

سه سال می‌گذشت عشق بین اون ها زبان زد کل دانشگاه بود تا اینکه اتفاقی که نباید میفتاد افتاد تائو لی رو با یه جمله بی رحمانه ترک کرد..و این پایان اون لی سرزنده بود.

پایان فلش بک*

با یادآوری اون خاطرات تلخ اشکاش مهمون گونه هاش شدن تا اینکه دست یه نفر رو روی شونش حس کرد و اون فرد کسی نبود جز کریس ...

کریس یه نامه بهش داد و گفت:تائو بهم گفته بود وقتش که شد اینو بهت بدم ولی توام قول بده تا وقتی به قبرستون نرسیدی بازش نکنی‌‌.

لی گیج سر تکون داد و بلند شد و به سمت قبرستون راه افتاد.وقتی به اونجا رسید به سمت قبر مورد نظر که روی نامه نوشته شده بود رفت ولی وقتی به قبر رسید به معنای واقعی شکست انتظار نداشت با پای خودش بیاد سر قبر فرشتش...

با زانو روی زمین فرود اومد و بغضش شکست با سوز گریه میکرد و زجه میزد و فرشتش رو صدا میکرد ازش میخواست ببخشتش که قضاوتش کرده بود ناگهان یاد نامه ای که کریس بهش داده بود افتاد سریع درش اورد و بازش کرد..

"شینگا عزیزم میدونم وقتی این نامه رو میخونی من دیگه تو این دنیا نیستم بخاطر دست خط بدم متاسفم آخه سرفه هام زیاد شده و نمیزاره درست بنویسم.
میخوام منو ببخشی که بهت دروغ گفتم و ترکت کردم اگه نبخشی هم بهت حق میدم .
فقط یه خواهش ازت دارم بعد من به زندگیت ادامه بده انگار اصلا وجود نداشتم ازدواج کن دوست پسر پیدا کن بچه دار شو خوشبخت شو این آخرین خواسته ی منه
دوس دار تو تائو"

اشک های لی نامه ای که عشقش با سختی براش نوشته بود رو خیس میکرد بعد از دوسال حقیقت رو فهمیده بود ولی تائو نمیدونست لی بدون اون یه مردس...لی تصمیمش رو تصمیمش رو گرفته بود فقط میخواس بره پیش فرشتش و ببوستش پس مصمم بلند شد و به سمت خونش حرکت کرد خونه ای که روزی با ذوق عشق کوچولوش رو آورده بود داخلش...
وارد خونه خونه و شد و رفت داخل اشپز خونه و یه تیغ برداشت نگاهش رو به پنجره داد و با دیدن هوایی که ندا از بارون میداد لبخند تلخی زد و تیغ رو چند بار روی شاهرگش کشید دقایقی بعد جسدش روی پارکت های خونه و زمین پر از خون بود این پایان داستان عاشقانه لی و تائو بود..

The End

-Ella

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 31, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

our Lovly Sad Love (Taolay ver)Where stories live. Discover now