برای بار هزارم موهاشو جلوی آینه دستکاری میکرد، ولی بازم راضی نمیشد،
عرض و طول اتاقشو صد بار طی کرده بود و دیگه داشت سرگیجه میگرفت، ولی از کنترل خودش خارج بود.
کف دستاش از استرس عرق کرده بود و پوستی روی لبش باقی نمونده بود.
با صدای در از جاش پرید و نفس عمیقی کشید،"اروم باش پسر، اتفاقی نمیفته"این جملرو صد بار تا الان با خودش تکرار کرده بود
بالاخره روی صندلیش قرارگرفت،
_بیا توتهیونگ وارد اتاق شد و روی صندلی جلوی جین قرار گرفت و با لبخند ملایمی شروع به حرف زدن کرد
_سلام دکتر کیم
یعنی اون پسر واقعا جدی بود؟انگار نه انگار هفته پیش چه غلطی کرده بود!
نه بیماری دوقطبی داشت، نه چند شخصیتی، و صد البته همچین حرکتی از آدم عادی بعید بودجین سرفه مصلحتی ای کرد و با صدای کنترل شده ای جوابشو داد
_سلام
پسر رو به روش پاهاشو روی هم انداخت
_حال فیلتون چطوره؟جین از همین الان کلافه شده بود
_از روتین روزانت برام بگو
جین تصمیم گرفته بود در مورد اون اتفاقات صحبت نکنن، به این امید که دیگه اتفاق نمیفته.
تهیونگ بعد از یکمی مکث کردن شروع کرد
_صبح بیدار میشم، کار میکنم، میرم خونه، غذا میخورم و میخوابم._کجا کار میکنی؟
لبخندی صورت تهیونگ رو پوشوند
_توی یه کافه باریستا هستم
جین اروم سرشو تکون داد، بر خلاف سری پیش از جواب دادن به سوالا طفره نمیرفت_کارتو دوست داری؟
_نمیشه گفت شغل مورد علاقمه، ولی شکایتی هم ندارم.
جین نفس عمیقی کشید
_کار مورد علاقت چی بود؟تهیونگ بعد از چند ثانیه فکر کردن جواب داد
_نوازندگی_که اینطور،سازی هم بلدی بزنی؟
_متاسفانه نه .... اما اگه میتونستم دوست داشتم ویلون یاد بگیرم
جین انگشتر توی دستشو جا به جا کرد
_هنوز هم دیر نشدهتهیونگ توی چشمای جین خیره شد
_الان دیگه نمیشه....
_چرا که نه؟_شما چی، شغلتونو دوست دارین؟
جین بین پیشونیشو با انگشت های گرفت ، دوباره داشت از سوالا طفره میرفت و بحث و عوض میکرد ، ولی تصمیم گرفت با همون متود همیشگی پیش بره
_بله دوست دارم، خیلی زیاد
بینشون سکوت برقرار شد، و جین تصمیم گرفت اون رو بشکنه
YOU ARE READING
the fault in our stars
Short Story"تو نمیتونی انتخاب کنی که توی این دنیا آسیب نبینی پیرمرد، ولی میتونی تصمیم بگیری کی بهت آسیب بزنه. من از انتخاب هام راضی ام" هی، عام، اولین کارمه=) امیدوارم خوشتون بیاد♡'・ᴗ・'♡