با یه قیافه گیج وسط اتاق وایستاده بود و داشت به کوه لباسایی که جلوش بود نگاه میکرد.
+پوفففف یعنی چی بپوشم آخهعه؟؟؟؟ بهتره اول برم دوش بگیرم بیام.
اولین قدمو که برداشت صدای ناتیفیکیشن گوشیشو شنید.
کریس=
بک ساعت نه میام دنبالت آماده باشیا.
+خدایا خدایا.... من فقط دو ساعت وقت دارم الان من سرمو کجا بکوبممم؟؟؟؟
و به حالت دو رفت سمت حموم. بعد از یه دوش خیلی سریع رفت سراغ میکاپش...
یه سایه دارک کم رنگ با یه خط چشم باریک و بالم لب.
+عوففف عجب چیزی شدی بیوننن..
بعد از تموم شدن میکاپش رفت سراغ لباسایی که بعد از کلی کلنجار انتخابشون کرده بود....
یه شلوار چرم ساده با یه پیرهن سفید نازک تنش کرد و سه تا دکمه های بالاشو باز گذاشت...
با یه پوزخند به خودش تو آینه نگاه کرد و به کریس زنگ زد..
+مستر وو من آمادم میخوای منتظرم بزاری؟
-بک جلو درم بپر پایین دیر شد بدو.
کفشاشو سریع پوشید و رفت پایین.
این کریسه؟ او خدای من خودشه؟؟؟ وای خیلی هاتهههه
همه اینارو وقتی که داشت کریسو از تو ماشین دید میزد گفت.
+کریس وو قصد کشتن کیو داری انقد جذاب کردی؟؟
بک با حالت تعجب و پوزخند گفت و کتشو در آورد و گذاشت پشت ماشین...
کریس تو سکوت فقط لبخند زد و ضبط ماشینو زیاد کرد.
-------------------------------------—-----
هاح بعده مدتها اومدم مهمونی میخوام مست کنم حق نداری جلومو بگیری... یک با حالت تهدید گفت و وارد سالن شد.
+بک=اوه فکر نمیکردم انقد شلوغ باشه واقعا انقد کاپل گی داریم خبر نداشتم؟
کریس= بیا بریم بچه ها اونجا نشستن و با دستش به میزه بزرگ ته سالن اشاره کرد.
کریس = بک این جونگینه قطعا میشناسیش از بچه های دانشگاتونه و اینم کیونگسوعه تازه فارغالتحصیل شده باهم آشنا شید..
بک= اوه سلام بچه ها خوشبختم 100 روزگیتون مبارک خیلی بهم میاین و جفتشونو بقل کرد و سمت سهون و لوهان رفت تو جمعشون یه غریبه بود که حسابی با سهون گرم گرفته بود و بک داشت آتیشایی که از چشمای لوهان فوران میکنرو بیینه...
با چشماش اطرافو آنالیز کرد که کریسو پیدا کنه و دستشو کشید.
+ هی اون کیه داره با سهون حرف میزنه؟
کریس= کی؟ آها چانیولو میگی؟ اون دوست قدیمی منو کایه بیا بریم باهاش آشنات کنم. اون کاپلی نیومده.
بک= اوممم جالب شد بریم...
--------------------------------------
با یه های فایو به هم سلام کردن و همو بقل کردن.
+چطوری پسر؟ دلم برات تنگ شده بود!
کریس کنارش نشست و دستشو انداخت دور گردنش.
بک هاج و واج وایستاده بود و با خودش زمزمه کرد (خب الان چیکا کنم) بک خواست بره کناره لوهان بشینه که کریس صداش کرد
+بک بیا بشین. بزار معرفیتون کنم.
چان این بکه.
چانیول با چشماش بکو آنالیز کرد.
+خوشبختم بک. چانیولم.
بک با یه لبخند دندون نما چانیولو نگاه کرد.
+منم خوشبختم واقعا کریس مثله خودش همه دوستاش جذابنا.
با حرفه بک لوهان که تا الان مثله یه توپه آتیشی بود هم خندش گرفت... و چانیول با یه پوزخند سره جاش نشست.
بک کنار کریس نشست و کریس براش آبجو ریخت.
همچی خیلی خوب داشت پیش میرفت جوری که بک واقعا توقع نداشت یه مهمونی دوستانه اینطوری باشه.... همه خیلی سرد سره جاشون نشسته بودن و هرکی راجب یچیزی حرف میزد....
بعضی از کاپلاهم که یا تو اتاقا بودن یا وسط سالن تو هم بودن
دقیقا مثله سهون و لو...
------------------------------------------------
سهون آروم بینیشو رو گردن لوهان کشید... خیلی وقت بود داشت خودشو کنترل میکرد.
لیوان آبجوشو سر کشید... قصد مست کردن نداشت ولی میخواست یکم خودشو بسپره دست الکل....
لوهان خودشو بیشتر چسبوند به سهون.. اون عادت داشت به این اخلاقای سهون و هیچ مشکلی باهاش نداشت.. اینکه کسی ببینتشون اصلا براشون مهم نبود...
+انقدر خوشبو باشی نمیتونم خودمو کنترل کنم بیب.. و گردن لوهانو مارک کرد.
سهون سرشو سمت لبای صورتی لوهان برد و یه بوسه آروم روی لباش گذاشت... لوهان سرشو بیشتر آوورد جلو و سهون از همراهی لوهان بیشتر داغ شد... دستشو روی رونای پره لوهان میکشید و چنگ میزد.
لوهان دستشو دور گردن سهون انداخت و روی پاهای سهون نشست و یه کیس فرانسوی رو باهم شروع کردن.
اینکه سهون و لوهان همیشه تو هم باشن برای همه عادی بود به غیر از چانیول، تازه واره گروهشون که سعی میکرد با چشماش به هرجایی نگاه کنه به جز اون دوتا.
لوهان دستاشو تو موهای لوهان فرو کرد و باسنشو روی پاهای سهون حرکت میداد..
الکل حسابی کاره خودشو کرده بود و بیشتر از الکل لوهان داشت خیلی خوب کاره خودشو توی دیوونه کردن سهون میکرد...
+خیلی داری شیطونی میکنی بیب با صدای خش دارش زیر گوش لوهان گفت و یه نفس عمیق توی گردنش کشید.
لرزش بدن لوهانو حس میکرد.
+میخوای بریم خونه؟
سهون با لحن جدیی گفت و با موافقت لو از بچه ها خداحافظی کردن. همه بچه های اکیپ میدونستن اونا زودتر از همه میرن خونه. مخصوصا بک...
----------------------------------------------
امیدوارم خوشتون اومده باشه... 😜❤️❤️
نظرتونو بهم بگید 💜💜
YOU ARE READING
Hundred
Fanfictionکاپل= chanbaek(اصلی) hunhan(فرعی) ژانر = فان. روزمرگی. اسمات +18 |معرفی شخصیت هارو بخونید با مدل داستان آشنا میشید|