*هایدی*
دستام یخ کرده بود استرس شدیدی داشتم مطمئن بودم بعد از این مسابقه مریض میشم گروهمون خیلی تمرین کرده بود نباید میذاشتم زحماتمون به هدر بره هممون برای راحتی از اون دانشکده مرگ بار و تمرین های مسخرش و معروف شدن و رسیدن به ارزو هامون باید تو این فستیوال برنده میشدیم بیگ هیت کمپانی مشهور بی تی اس برای پیشرفت بیشتر میخواست یه گروه دخترونه بزنه برای این کار فستیوال گذاشته بود گروه ما همیشه تو دانشکده اول بود و اهنگ هامون توی دانشکده خیلی طرفدار داشت...
اسم گروهمون رو حتی دانشکده های هنر هم شنیده بودن
FCG: FOUR CUTE GIRLS
واقعا این اسم به من معنی زندگی میداد هیورین و سایان در حال تمرین بودن شین هم از من استرسی تر بود و اصلا حالش خوب نبود صداش کردم ولی مثل اینکه تو یه عالم دیگه بود صدام گرفته بود و این باعث میشد بطری های آب رو تند تند خالی کنم من اول شروع به خوندن میکردم و اگر خراب کنم چی ؟! هممون بیست سالمونه و اینکه همه توی یک سنیم یکی از مزیای گروه بود...
ذهنم پر از فکر های رنگارنگ بود از اینکه ماهم ایدل بشیم و با گروه های بزرگ کار کنیم خر کف میشدم بایسم تو بی تی اس جانگ کوک بود رقصشو از همه بهتر میرفتم نامجون که نمیرقصه جی هوپم که هیچی من بمیرم نمیتونم مثلش برقصم جین وتهیونگ هم به خوندن من نمیخورن میمونه کوک وجیمین عاشق رقص دوتاشون بودم همیشه به جیمین به چشم برادری نگاه میکردم شین رقصش از من بهتر بود اونم جای جیمین میرقصید هر کس رقصشو می دید فکر میکرد جیمین دختر شده و به این خاطر واقعا بهش افتخار میکنم و سایان صدای عالی داشت و های نوت هارو عالی میخوند هیورین هم که اونی عزیز و هنرمند و اووف همه چی تموم...یه سری رقص فایر رو رفتیم که فیلممون پخش شد و گفتن خیلی عالی رفتیم و پتانسیل اینکه ایدل بشیم رو داریم صدای بلند گو که شماره ما رو میگفت باعث شد به خودم مسلط شدم رفتیم پیش هم دیگه تا برای با آخر به همدیگه روحیه بدیم رفتیم تو سالن سه تا داور بودن اهنگمون رو دادیم و پلی شد .....
اهنگ هارو به خوبی اجرا کردیم و از سالن اومدیم بیرون سرم گیج میرفت دیگه از سرما واسترس طاقت نداشتم دخترا رفته بودن زنگ بزنن سرویس از سه تا داور دو تاشون قبولمون کردن و گفتن تا سه روز اینده بهمون خبر میدن
یه صندلی دیدم جمعیت زیادی برای فستیوال اومده بودن اینکه صندلی خالی بود برام عجیب بود چشمام تار شد صندلیه کج شد میدونستم استرسم کار دستم میده
به خاطر استرس زیاد معده ام اذیت میشد و اسید زیاد ترشح میکرد سه چهار قدم تا صندلی فاصله نداشتم که تعادلم از بین رفت ...
فکر کردم الانه که پخش بشم روی زمین ولی در کمال ناباوری با یه بوی عطر مست کننده برخورد کردم بوی عطر بد ترم کرد ولی اون طرفی کیه.... نمیدونم کی بود دستامو گرفت دخترا همیشه میگفتن تو بازوهات خیلی کوچیکه راست میگفتن چون همه بازوهام تو دستای اون مرده جا شد از یه خاطر بد که از رابطه با هر مردی داشتم از هر مردی فراری بودم به خودم اومدم و فاصله گرفتم بلافاصله دماغم سرخ شد همه عالم و ادم گونشون سرخ میشه من دماغم به مرده نگاه کردم یه ماسک مشکی تا نزدیک چشماش و یک کلاه تا روی چشماش هیچ جاش معلوم نبودبا صدای اشنایی گفت
+حالت حوبه ؟ حواست کجاس نزدیک بود بیفتی
صداش خیلی اشنا بود وای نمیتونم بفهمم کیه مغزم خودش هنگ بود واقعا توانایی فکر کردن نداشتم پسره کلاهشو جلوتر داد و تک سرفه ای کرد
-بابت کمکتون ممنون ببخشید سرم گیج رفت خوردم بهتون ...
سرشو تکون داد و رفت اییش پسره از دماغ فیل افتاده با صدای سایان نگاهم رو از راه پسره که چندان دور نشده بود گرفتم
+هایدی
-اومدم
YOU ARE READING
Among our romances 💓🎤
Romanceنام: میان عاشقانه های ما نویسنده : kh •فکر میکنی رویاهات نشدنیه؟! اینجا نشون میده رویاها آینده رو میسازن :))) شین+ توی دستش یک شیشه گنده رفته کلی خون ریزی کرده بازم برات مهم نیس؟؟؟؟؟ داره لجبازی میکنه در رو باز نمی کنه میخوای بمیره اون تو؟؟؟ جیمین...