شین-اووم هایدی!؟
هایدی-خیلی خوبممم واییی چه خوبه نگاه استینشو وایی بد نیست خوبه
هیورین-پف کردی هایدی
شین-ببین دقیقا دو برابر شدی ... بببن هیورین قدش از تو بلند تره هیکلشم پر تره به نظرم به بهش بیشتر میاد
هایدی-چی... نه نمیدم دوسش دارم خوبه کههههه
هیورین -نه نه شین راست میگه واس من خوبه بذار برم بپوشم
هیورین استین لباس رو گرفت و گفت
-دربیار
زوود درار عههههه
درار دیگه
هایدی-عههه نکن نمیدم .... مال خودمممه
اون بکش من بکششش
شین دست دوتامونو گرفت وگفت
-چتونه وااااا یی پاره شد ول کنید بابا... هایدیی تو که دامن نمی پوشیدی!
هیورین ولم کرد و گفت
-راست میگه حالا چی شده زندگیت معلوم نمیشه
هایدی-نه نمیشه تنگه بلنده قشنگه خووووووو
کجام دو برابر شده ㅠㅠ
هیورین + برو عزیز دلم برو در بیار بهت نمیاد دروغ که نداریم
با لب و لوچه اویزون برگشتم تو اتاق و لباسام رو عوض کردم لباس رو دارم هیو بپوشه شین توی سه سوت لباسش رو پوشید و صدام زد
چون هیو نبودم رفتم تو اتاق پروی شین تا ببینمش...
وای فرشته کوچولوی منن
شین+ چطور شده ؟؟
هایدی+ خیلی بهت میااد خیلی ناز شدی
موهای مشکی لختش ریخته بود سر کتش هارمونی قشنگی بود...خوشحالی توی چشماش منو یاد گذشته انداخت...یاد اتفاقاتی که برامون افتاد حس کردم چیزی تو گلوم چنگ میندازه فقط ۱۷ سالمون بود که تصمیم گرفتیم بیایم کره بعد از چند سال تصمیم گرفتیم عملیش کنیم...خانواده مستقلی داشتیم هر دو...اما اومدن تنهاییمون به کره خیلی دردسر داشت...
با یاد آوری روز هایی که گذشته بود بغض کردم...شین الان چشماش خوشحال بود...چقدر اسم خوشحالی قشنگ بود
شین-هایدی ... عزیزم چی شدی ؟
هایدی-شین تو فکرشو میکردی به اینجا برسیم .. یادته پول هایی که برامون میفرستادن کم بود همش میرفت واسه مخارج خونه ... یادته چند جا کار کردیم .. از گارسونی بگیر تا فروشنده مغازه بودن تو سن 17 18 سالگی سنی که همه دخترا ی همسن ما تو ارامش بودن ولی ما به خواست خودمون برای رویا هامون اومدیم کره حالا نگاه کن کجاییم
شین هم اشکاش توی چشمش اومد سرشو انداخت زیر...
شین -یادمه همچییی یادمه بعضی شبا حتی غذا نداشتیم یادته یک سال نرفتیم ایران .....یادته چند جا همزمان کار میکردیم که پول رفتن به ایران رو در بیاریم ... فکر کردی یادم میره ... اون خونه داغونمون تو جنوب سئول همچی یادمه همچی ... به خانواده ها میگفتیم همه چی خوبه در حالی که چقدر بد بود دانشکده حتی قبول نمیکرد تست ورودی بدیم یادته چه سلیطه بازی در اوردیم جلو در دانشکده رقصیدیم ... بعد همه دهن باز نگاهمون میکردن که چقدر خوب میرقصیدیم با اینکه اموزش ندیدیم رفتیم تو دانشکده
هایدی-چقدر اون روزخوشحال بودیم رفتیم دانشکده توی مسابقه همون روز اول شدیم....
شین + از بس که هر روز تمرین میکردیم بعضی وقتا پا درد می گرفتیم...
YOU ARE READING
Among our romances 💓🎤
Lãng mạnنام: میان عاشقانه های ما نویسنده : kh •فکر میکنی رویاهات نشدنیه؟! اینجا نشون میده رویاها آینده رو میسازن :))) شین+ توی دستش یک شیشه گنده رفته کلی خون ریزی کرده بازم برات مهم نیس؟؟؟؟؟ داره لجبازی میکنه در رو باز نمی کنه میخوای بمیره اون تو؟؟؟ جیمین...