_ازت میخرمش
چشمای شوگا و جانگکوک از تعجب گرد شده بود اما تهیونگ با اخم کمرنگی به صورت متعجب شوگا زل زده بود.
_دیوونه شدی؟ بهت میگم سه ملیونه کوفتی سفته ازش گرفتم،برای چی میخوای همچین پولی بخاطرش بدی؟ با اون سه ملیون میتونی همه هرزه های سئولو حداقل یه بار به فاک بدی تهیونگ، احمق نباش!تهیونگ کلافه پوفی کشید، با حرف های شوگا جانگکوک مطمعن شده بود که تهیونگ قانع شده و الان اونجا ولش میکنه و میره، برای همین سرشو پایین انداخت و همونطور که مشغول بازی کردن با انگشتاش بود لب زد :
_من..من میرم تو اتاق آقای مین..اگه مشتری اومد خبرم..هنوز حرفش کامل نشده بود که تهیونگ دستشو محکم فشار داد که آخی گفت و سوالی به صورت پسر بزرگتر خیره شد.
تهیونگ فشار دستشو کم کرد و دست دیگش رو وارد جیب پشتی شلوارش کرد
کارت بانکیش رو از کیف پولش بیرون کشید و روی میز قهوه ای رنگ شوگا کوبید:
_زودباش مین شوگا..شوگا پوفی کشید:
_الحق که احمقی، احمق! بابتش یه قرون هم بهت تخفیف نمیدم.شونه ای بالا انداخت:
_رمزش 1995عه
_اره تاریخ تولد احمق ترین موجود خلقت.تهیونگ نیشخندی به خاطر تیکه ی شوگا زد و بعد از پس گرفتن کارتش دست پسر کوچیکتر که هنوز هم با ناباوری به صورتش زل زده بود رو کشید و از اتاق شوگا و بعد هم بار خارج شد.
درماشین رو با ریموت باز کرد:
_خیلی خب سوار شو.
جانگکوک کمی این پا اون پا کرد و درنهایت گفت:
_چیزه، آقا...من..من بهتون مدیونم..قول میدم برگردم ولی... میشه الان برم پیش مامانم؟ چندساعته که تو خونه تنهاست...ادرستونو بدید هرجا که باشه من قول میدم برگردم فقط یه سر کوتاه بهش بزنم...حرفاشو درحالی که هنوزم سرش تو یقش بود تند تند ولی با لکنت گفت و منتظر جواب پسر بزرگ تر شد:
_هی بچه..سرتو بگیر بالاسرشو اروم بالا اورد و به چشمای مشکی و کشیده ی پسر بزرگتر خیره شد، تهیونگ لبشو با زبونش خیس کرد و دستی به گونه جانگکوک کشید :
_من نمیخام برگردی..میخاستم تا خونت برسونمت،حالام اگه عرایضت تموم شد..سوارشو..
_و..ولی من فکر کردم..
تهیونگ قهقه ای زد:
_ارباب و برده؟ ها؟..لابد به اینم فکر کردی که قراره باهات سکس خشن داشته باشم و کلی شکنجت بدم نه؟
دستی به گوشه چشمش کشید و اشکی که زور خنده تو چشمش جمع شده بود رو پاک کرد:
_ازین خبرا نیست خرگوشک...من کاری به کارت ندارم بیا سوار شو ببرمت خونتون خستم میخام برم بخوابم..جانگکوک با خجالت لبشو گزید و درحالی که قرمز شده بود سوار ماشین شد.
تهیونگ هم خیلی زود نشست و استارت زد..
چند دقیقه بعد با گرفتن ادرس خونه از جانگکوک تو راه یکی از محله های فقیر نشین سئول بودن..
بعد از رسیدن به کوچه ی تنگی که هیچ جوره ماشین ازش عبور نمیکرد هردو پیاده شدن.
جانگکوک با خجالت جلو اومد و تعظیمی کرد:
_خونم..خونم تو همین کوچست آقا،خیلی ممنونم که منو رسوندید..همیشه بهتون مدیونم...
تهیونگ سری تکون داد و کیف پولشو بیرون کشید، یکی از کارتهاش رو درآورد و به دست جانگکوک داد
_رمزش 1995 عه، با پولی که یکم پیش دادم به شوگا، فکر میکنم اونقدی توش باشه که یکی دو هفته خرج دوا درمون مامانتو خوراکتونو راه بندازه، تا قبل اینکه یه کار درست حسابی پیدا کنی، اینم کارت محل کارمه، اگه کار پیدا نکردی و به سرت زد بازم بری تو بار و زیر خواب اینو اون شی، قبلش یه سر به من بزن شاید تونستم کمکت بکنم.
YOU ARE READING
Boy In Luv
FanfictionCOMPLETE✔︎ وان شات هات تهکوک🔥 جانگکوک هرزه ی بار و تهیونگ پسری که هرشبش رو با یه نفر صبح میکنه.. برخورد این دوتا میتونه انفجار باشه نه؟